باز کردم دفتر خاطراتم راتو آمدی به میانبا دستهایی چروکیده و اشکی به نهانتورا گفتم چرا رفتی، چرا ای بی وفااین رسم ما بود؟ زمین و آسمان کم بد به ما بود؟تو گفتی از زمین بهر چه آییم؟ به آخر باید از دنیا جداشیمیکی چون من کمی پیشیکی چون تو ز دنیا خسته و بیشنباید میگذشت این هفته و ماهنباید میگرفت هوش از سر ماهزاران یار جانی را گرفتنددو صد کشته به پای ما نوشتندمن و تو هر دو با این حال حیرانگرفتیم بال پرواز و پریشانیکی سنگی زد و بالم ترک خورداز این آشفتگی حالم به هم خوردتو رفتی ما بدون تو نشستیمرفیق جان بدون تو شکستیمتمام عمر ما یک لحظه ای کاشنمیشد غافل از این
ظلم و
بیداد + نوشته شده در یکشنبه چهارم دی ۱۴۰۱ ساعت 17:17 توسط امید | فریاد خاموش...
ادامه مطلبما را در سایت فریاد خاموش دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : silentscream بازدید : 103 تاريخ : يکشنبه 4 دی 1401 ساعت: 21:17